پدرم از بهشت رانده شده ،روزگارش پر از پشیمانی است

گول چشمان ساداه اش را خورد،غافل از اینکه راه طولانی است

اگر این جای قصه را میخواند،نظرش را کمی عوض میکرد

بعد صد ها هزار سال هنوز،زندگی در کمین قربانی است

من وسط های ماجرا بودم فغافل از دوزخ و یهشت و زمین

اه دنیا!چه کرده ای با من؟چشمهایت چه قدر شیطانی است!

ماهی قرمز دلم افتاد،توی چنگال دزد دریایی

راه دور و دراز اقیانوس ،گاه ارام و گاه طولانی است

زندگی چون چهنمی تاریک،چار سمت مرا به خود پیچاند

همه جای زمین پر از چاه است،یوسف اینجا همیشه زندانی است!

به کدامین گناه میسوزم،شعله ها دیگر اتشم نزنید

روی خاکسترم جوانه زده،ایه های دلم که قرانی است

روح اشفته ام!قرار بگیر!عشقفگم کرده ی مرا اورد

ای سجاده ها کجا هستید؟باز هم موسم مسلمانی است

زنده ام....با تولدی دیگر،زندگی از بهشت زیبا تر

تازه فهمیدم خدا اینجاست،تازگی ها شبم چراغانی است

حسنا محمد زاده

jasooran1371.mihanblog.com





برچسب ها : یوسف زهرا،|  ,  پدر  ,