یه گوشه مینشینیم،مودب , خانُم , بی سروصدا،زودم میریم ...
باورکنیددلمون سخت بیقرارتونه .
به قول دوستی که میگفت : یعنی اندازه دوتاکف پاهم واس
ماجانداریدتوخونتون !!!!
(شما به نیت هر امامی که دلت میخواد بری زیارتش بخون)
سال 1350 دکترای فیزیک پلاسما ی هسته ای رو از امریکا گرفت
ولی دنیا و لذتهاش رو کوچکتر از اون میدید که خودش صرفش کنه
زبان حال شهید چمران
ای پاهای من در این لحظات رقص معنوی در برابر معشوق آبروی من را نگه دارید.....
رشته ای بر گردنـم افکنده دوست
می کشد هر جا که خاطر خواه اوست
رشته بر گردن نه از بی مهـری است
رشته عشق است و بر گردن نکوست
امام عصر ارواحنا فداه : اگر شیعیان ما به اندازه ی یک لیوان آب تشنه
ما بودند ما ظهور می کردیم.
گویا اقا میخواستند ازما گله کنند که چرا برای ظهورشون کاری نمی کنیم.
چه شبها که آقا واسه من و تو دعا کرده، ما گناه کردیم او از خدا
خجالت کشیده و سحر برامون دعا
کرده که خدایا ببخش شیعه من رو
مائیم که آقا روتنهاگذاشتیم تنهانگذاشتن آقا وصیت شهدابود...
آقا امروز انتخاب می کنه نه فردا
شاید بگید ای کاش ماهم جز اونها باشیم،اگه زرنگ باشیم میتونیم...
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینة عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
به سلامتی خودم که میتونستم بهت خیانت کنم طوری که حتی روحتم خبر دار نشه ولی نکردم ...
به سلامتی خودم که وقتی تو زندگیم بودی همه موقعیت های خوب رو از دست دادم اما باز به پات موندم.....
به سلامتی خودم که حرف همه رو به جون خریدم اما جانزدم...نرفتم....موندم
به سلامتی خودم که همه حرفام ...احساساتم واقعی بود اما تو فک کردی دروغه.....
به سلامتی خودم که خیلی وقته رفتی ولی هنوز با کسی نیستم ....
به سلامتی خودم که میدونم کاری رو که تو با من کردی من هیچ وقت با کس دیگه ای نمیکنم....
...
...
...
و چه ارزان احساس من را فروختی
سلام!
هیچوقت ماه رمضان سال گذشته را فراموش نمیکنم!
طعم اولین روزه ای که گرفتم..
حس لحظه افطار..
احساس خاصی که موقع نماز خوندن اون روزا داشتم.
و الان دارم از خوشحالی بال درمیارم که دوباره ماه رمضان داره میرسه
و من امروز دوباره روزه هستم.
دوباره همون حس سبکی
همون حس پرواز..
حافظ شیرازی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا ر ا
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را